مروري بر روابط ايران و امريكا پيش از انقلاب اسلامي
مروري بر روابط ايران و امريكا پيش از انقلاب اسلامي
وقوع انقلاب اسلامي ايران به همان اندازه كه مبين مخالفت تمامي ملت ايران با سياستهاي داخلي شاه بود، نشان از ناخرسندي از سياست خارجي او هم داشت. محور حمله مخالفان شاه به سياست خارجي را انتقاد از اتحاد عملي او با ايالات متحده تشكيل ميداد و از همين رو به او لقب «شاه امريكايي» داده بودند. 1
امريكا در 37 سال سلطنت محمدرضا شاه علاوه بر صدور سرمايه، از شركتهاي تجاري و بانكها، به عنوان پوشش و ابزار مهم توسعه روابط سياسي و اقتصادي خود با ايران استفاده ميكرد.2 در واقع با اعمال سياستهاي امريكا در ايران، تمام زير ساختهاي تجاري، كشاورزي و صنعتي كشور نابود و ايران صرفاً به بازاري براي كالاهاي غربي مبدل گشت. وابستگي نهادهاي حكومتي كشور نيز تا آنجا بود كه بالاترين شخص مملكت در تمام امور تنها نظرات امريكاييها را لحاظ ميكرد.
كودتاي 28 مرداد به بسياري از ايرانيان ثابت كرد كه شاه اگر آلت دست انگليسيها نباشد عروسك امريكاييهاست. 3 همچنانكه تحولات سياسي ايران بعد از كودتاي 28 مرداد نيز درجهتي تداوم يافت كه موجبات افزايش نفوذ فراگير امريكا را در عرصههاي مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و نظامي جامعه فراهم نمود. طي اين 25 سال حكومت ايران عملاً دست نشانده امريكا و تحت كنترل اين دولت بود و كاركردي غير از برآورده ساختن خواستهاي ايالات متحده نداشت. طي اين سالها سيل مستشاران اقتصادي و نظامي امريكا جهت حفظ اركان نظام شاهنشاهي و متعاقباً اجراي سياستها و فرامين واشنگتن راهي ايران شدند. نتيجه كار اين بود كه ايران به عامل اصلي اجراي سياستهاي منطقهاي امريكا، بازار بزرگ كالاهاي تجاري و نظامي امريكا و جولانگاه فرهنگ امريكايي تبديل شد. در اين سالها هيچ جاي دنيا به اندازه ايران براي امريكاييها داراي منافع سرشار وحياتي سياسي ـ اقتصادي نبود. آرامش و نفوذ امريكائيها تا آنجا پيش رفت كه رژيم كاپيتولاسيون را در ايران به اجرا گذاردند. قانوني كه كمتر واحد سياسي در جهان به آن تن ميدهد.
افزايش تعداد امريكاييها در ايران، گسترش همه جانبهي روابط ديپلماتيك و محوريت امريكا در تمامي برنامههاي رژيم به همراه ضرورتهاي نظام دو قطبي و نقش ايران در ائتلاف باغرب، زمينههاي تسلط بيش از پيش امريكا بر ايران را فراهم كرده بود. طبيعي بود كه در چنين شرايطي، «استبداد سياسي» نيز درجامعه ايران حاكم باشد. به طوري كه بسياري از تحليلگران، دوران بعد از كودتا را با واژههايي همانند «دولت دستنشانده» تبيين كردهاند. 4
روابط محمدرضا شاه با ايالات متحده از نيمه دوم دهه 1960 به تدريج توسعه و تحكيم بيشتري يافت، اما اتحاد عملي شاه با ايالات متحده نتيجهي رويدادهاي سال 1351 ـ 1356 بود.
رشد سرسامآور درآمدهاي نفتي و ميل روز افزون شاه به خريد تسليحات نظامي از امريكا، از ديد بسياري از ايرانيان نشانهي خوش خدمتي كامل شاه به ايالات متحده و از دست رفتن استقلال كشور بود. در نهايت نيز همين احساس عمومي يكي از سرچشمههاي ژرف بيگانگي و بيزاري مردم از رژيم شاه شد5 و جامعه غرب زده و رژيم دست نشانده شاه توسط نهضتي اسلامي كه از عمق وجود جامعه برخاسته بود، متلاشي گرديد. در واقع بيگانگي و بيزاري ايرانيان از ايالات متحده به اين تصور مردم باز ميگشت كه آن كشور با پشتيباني نظامي، اقتصادي و سياسي از رژيم شاه، احساس عزت و استقلال ايران را جريحهدار كرده است. 6
بنابراين شعارهاي مرگ بر شاه و مرگ بر امريكا از يك نوع رابطه دروني خبر ميداد. هنگامي كه مردم شعار مرگ بر امريكا را سر ميدادند، در بطن آن بر شعار مرگ بر شاه نيز صحه ميگذاشتند و بالعكس. در واقع در دوران انقلاب و شرايط تاريخي بعد از آن، شعار مرگ بر امريكا پس از شعار الله اكبر به عنوان دومين شعار عمومي مورد حمايت مردم ايران بوده و در مقاطع مختلف نيز مورد استفاده قرار گرفته است. 7
پيوستگي و رابطه دروني دو شعار «مرگ بر شاه» و «مرگ بر امريكا» را ميتوان در سخنان امام پس از ورود به ايران در بهشت زهرا نيز مشاهده نمود: « ما با آنها در اين مخالف هستيم كه آنها به نسل ما خيانت كردهاند، تمام نفت ما را به امريكا دادهاند ما نفت داريم و آنها براي ما پايگاه درست كردند. يعني اسلحههايي آوردهاند اينجا كه ارتش ما نميتواند آنها را استفاده كند. ما 50 سال است كه در اختناق به سر ميبريم. نه مطبوعات داشتيم نه راديو نه تلويزيون. اين آقا خودش خودش را قبول ندارد ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد فقط امريكا از او پشتيباني كرده است.» 8
مدعاي اين سخن امام را بوضوح ميتوان در جمله معروف شاه به كيم روزولت پس از كودتاي 28 مرداد 32 مشاهده نمود: « من تاج و تخت خود را مديون خدا،ملتم و شما (امريكا) ميدانم.» 9
بنابراين براي يافتن ريشههاي روابط خصمانه جمهوري اسلامي ايران و ايالات متحده امريكا از يك سو بايد به تاريخ معاصر ايران و رابطه دستنشاندگي رژيم پهلوي با امريكاييها اشاره نمود و از سوي ديگر بايد به انديشهها و مبارزات امام خميني رجوع كرد. كلام و مكتوبات امام در مقاطع مختلف مبارزاتي ايشان نشان ميدهد كه حيات دوباره اسلام ميتواند زمينه نفوذ سلطهگران و خارجيها در ايران كاهش دهد.
از ديدگاه امام خميني، كشورهاي غربي داراي همگونيهاي كاركردي مشابهي عليه ايران و جهان اسلام بودهاند؛ اما از آنجا كه نفوذ سياسي امريكا فراگيرتر از ساير واحدهاي استعمارگر بود، امام نيز لبه تيز حملات خود را از خرداد 1342به بعد متوجه امريكا نمود. بدين ترتيب امام خميني با مورد نكوهش قرار دادن نقش مداخله گرايانه امريكا، مبارزه با شاه را امري تاكتيكي براي خلع يد قدرت و نفوذ امريكا و ساير واحدهاي خارجي قرار داد. به همين دليل، امريكا به عنوان «شيطان بزرگ» مورد استناد قرار گرفت. اين واژه به معناي آن بود كه ايالات متحده و غرب به منزله عنصر اغواگر براي جوامع اسلامي نقش آفريني ميكنند.
شكست امريكا در ويتنام، ظهور برخي از دولتهاي ضد امپرياليستي و تجربه كاپيتولاسيون در ايران براي نهضت امام خميني بسيار تعيين كننده بود و منجر به تقويت بلاواسطه نهضت اسلامي در ايران گرديد. به عبارت ديگر، در دهه 1340 هيچ واقعهاي به اندازه مبارزه مستقيم امام عليه كاپيتولاسيون و توسعه نقش اسرائيل با اهميت تلقي نميشود. زيرا امام در مورد ماهيت اين كشورها و روابط آنها با ايران معتقد بودند كه «ماچون ملت ضعيفي هستيم و دلار نداريم، بايد زير چكمه امريكا برويم. امريكا از انگليس بدتر، انگليس از امريكا بدتر، شوروي از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پليدتر، ليكن امروز سر و كار ما با امريكاست.» 10
با توجه به نگرش امام نسبت به امريكا و همچنين به دليل آنكه از قانون كاپيتولاسيون، امريكاييها منتفع ميگرديدند؛ از اين رو امام نسبت به زمامداران ايالات متحده كاملاً بدبين بود و آنان را به عنوان «خصم قرآن» مورد خطاب قرار ميداد. 11
امام خميني كه به كارگيري خدعه، نيرنگ، دروغ و استفاده از هر وسيله ممكن براي دستيابي به اهدف را مشخصه حكومتهاي شيطاني ميدانست و حكومتهاي شيطاني، ديكتاتوري و ستمگري را مردود ميپنداشت؛ 12 با شيطاني خواندن سياستهاي ابرقدرتها، رفتار آنها را در جهت استيلا و تهاجم به كشورهاي ضعيفتر تفسير مينمود. امام خميني معتقد بود كه
امام خميني با چنين اعتقادي براي تبيين نقش و جايگاه ايالات متحده از واژههايي استفاده مينمود كه از يك سو داراي وجه ديني و اسلامي و از سوي ديگر داراي ابعاد مليگرايانه، بسيج كننده و تحقير كننده نيز بود. زيرا امام خميني بادو پيش فرض هدفهاي خود را مشخص مينمود. پيش فرض اول بر اين امر واقع بود كه عناصر خارجي، ساخت سياسي ايران را تحت كنترل خود در آورده و درصدد نهادينه كردن مؤلفههاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي خود در ايران ميباشند؛ و پيش فرض دوم بر اين موضوع قرار داشت كه به ميزان گسترش سلطه غرب در ايران، نفوذ آئين و احكام اسلامي كاهش خواهد يافت.
بر اين اساس اصوليترين تحليل بر اين امر قرار دارد كه امام خميني براي تثبيت مباني احكام اسلامي وحفظ فرهنگ و هنجارهاي اسلامي، بر ضرورت مبارزه با سلطه خارجي تأكيد بسيار داشت. اين امر از يك سو براساس زير ساختهاي اسطورههاي ايراني در مورد نقش بيگانگان شكل گرفته بود، و از سوي ديگر روند مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماري را در ايران تقويت مينمود. به اين ترتيب، هدف امام از انجام مبارزات سياسي در داخل، حفظ و تحقق احكام اسلام بوده است. براي نيل به اين امر، انجام مبارزات استقلالطلبانه، بيگانه ستيز و آزادي خواهانه به عنوان ابزار و روندي محسوب ميگرديد كه از يك سو زمينه را براي تحقق شرايط محيطي حفظ احكام ديني فراهم مينمود و از سوي ديگر، واكنشي جدي و فراگير را عليه دولتهاي فراهم ميآورد كه از مشروعيت فراگير داخلي برخوردار نبودند.
در حالي كه امريكاييها به عنوان حاميان اصلي رژيم شاه در شرايط اوجگيري انقلاب اسلامي، راه مقابله با آن را كاهش اقتدار شاه و حركت به جانب «حكومتي براساس قانون اساسي» ميدانستند و به شاه توصيه ميكردند كه به سمت دمكراسي و ليبراليزه كردن كشور حركت كند، 14 امام خميني به عنوان رهبر انقلاب، اساس رژيم شاهنشاهي و حاميان آن را زير سؤال برده بود و مواجهه با امريكا را در رأس همه مسائل سياسي عنوان كرده بود.
در سالهاي پس از پيروزي انقلاب و دوران جنگ تحميلي عراق عليه ايران نيز امام خميني همواره امريكا را با لقب «شيطان بزرگ» خطاب نمودند. چرا كه به عقيده امام .»
ايستادگي و مقاومت در برابر امريكا و ساير ابرقدرتها براي امام تنها يك شعار نبود، بلكه ايشان در مقاطع مختلف تاريخي به اثبات عملي آن مبادرت ورزيدند. نمونه بارز آن را ميتوان در مصاحبه ايشان در دوران گروگانگيري با مجله تايمز لندن مشاهده نمود. وقتي كه خبرنگار در مورد امكان ترديد در مواضع امام خميني سؤال نمود، ايشان به گونهاي جدي اظهار داشت: «ما ميخواهيم به همه دنيا نشان دهيم كه «قدرتهاي فائقه» را هم ميتوان با نيروي ايمان شكست داد. ما در برابر همه دولت امريكا با تمام قدرتش مقاومت ميكنيم و از هيچ قدرتي نميهراسيم ... ما امريكا را خوب ميشناسيم و ميدانيم كه ميتوانيم در برابرش مقاومت كرده از شرفمان دفاع كنيم. ما بايد بر امريكا غلبه كنيم و او را در همه منطقه شكست دهيم. ما تسليم بيعدالتيها نخواهيم شد و با ستمكاران كنار نخواهيم آمد ... ما ميتوانيم به آساني در برابر تجاوز امريكا بايستيم. امريكا ممكن است ما را شكست دهد؛ ولي نه انقلاب ما را، و به همين دليل است كه من به پيروزي خودمان اطمينان دارم.»
همچنين هنگامي كه كارتر قطع روابط ديپلماتيك با ايران را اعلام كرد، امام از اين اقدام استقبال نمود و آن را براي مسلمين امري سودمند دانست. در واقع مقاومت ايشان در برابر امريكا و فشارهاي ديپلماتيك آن كشور، روح مقاومت در برابر ابرقدرتها را فراهم آورد.
دعوت جيمي كارتر از شاه مخلوع براي سفر به امريكا، واقعه طبس، كودتاي نوژه، جنگ تجاوزكارانه عراق عليه ايران و حمايتهاي خاص امريكا از عراق در اين جنگ، قطع رابطه، تحريم اقتصادي، حمله به هواپيماي مسافربري ايران، حمله به پايانههاي نفتي ايران، حمايت از گروههاي برانداز مخالف عليه جمهوري اسلامي ايران، تلاش براي به انزوا كشاندن ايران در عرصههاي بينالمللي و قرار دادن ايران در ليست محور شرارت، از جمله اقدامات قهرآميز، خصمانه، انتقامجويانه و تهاجمي امريكا عليه ايران محسوب ميشود.
مسائل فوق بيانگر آن است كه ايالات متحده حتي در برهه زماني قطع ارتباط نيز همواره حجم بالايي از دلمشغولي را براي سياستگذاران ايران ايجاد نموده و از سوي ديگر روزي نيست كه اظهار نظري پيرامون ايران از جانب سران كاخ سفيد و گردانندگان وزارت خارجه و ساير مراكز قدرت اين كشور بيان نگردد.
از اين رو در دوران استقرار رژيم جمهوري اسلامي، در تمامي مساجد، سخنرانيهاي رسمي و سياسي، علاوه بر تداوم شعار «مرگ بر امريكا»، جامعه سياسي ايران همچنان ايالات متحده را به عنوان «شيطان بزرگ» خطاب مينمايد. اين امر بيش از هر چيز نشان از عمق ايدئولوژيكي منازعه ميان تهران و واشنگتن دارد.
منابع:
1. روحالله رمضاني، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، ترجمه : عليرضا طيب، تهران، نشر ني، 1383، ص 58.
2. عليرضا ازغندي، تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران، تهران، سمت ، 1383، ص 367.
3. ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ترجمه، عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، نشر البرز، 1369، ص 80.
4. عليرضا ازغندي، روابط خارجي ايران، تهران، سمت، 1383، ص 283ـ294.
5. پيشين، روحالله رمضاني، ص 58.
6. همان، ص 76.
7. Richard Cottam, "Inside Revolutionary Iran" The Middle East Journal, No 2, SpringT p.172,1989.
8. روزنامه اطلاعات، 12/11/57.
9. پيشين، ويليام شوكراس، ص 342.
10. منوچهر محمدي، انقلاب اسلامي زمينهها و پيامدها، قم، دفتر نشر و پخش معارف، جاپ اول، 1380، ص 116.
11. باقر عاقلي، روز شمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، تهران، نشر گفتار،1372، ج 2، ص 476.
12. وصيت نامه سياسي ـ الهي امام خميني، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، 1379، ص 28.
13. در جستجوي راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، فرهنگ و تعليم و تربيت،تهران، اميركبير، 1364، صص 62 ـ59.
14. زبينگو برژينسكي، اسرار سقوط شاه و گروگانگيري، ترجمه، حميد احمدي، تهران، انتشارات جامي، 1362، صص 2ـ 33.
15. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، 1369، ج 13، ص 84.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}